بُرج سایهها1The Tower of Shadows نام یکی از ساختمانهای لوکوربوزیه در شانیدگار است.
شبح لوکوربوزیه بر فراز جهان معماری
سعید خاقانی
لوکوربوزیه، طراح پایتخت سیاسی نیمه متروکه در هند، ویلایی شکایت برانگیز از طرف ساکنان2رجوع کنید به توصیف زندگی ویلا ساوا از نگاه ساکنانش در: دوباتن، آلن. معماری شادمانی. ترجمه بهاره پژومند. (تهران: شمشاد، 1397).، شهری مخرب پاریس، و مرکز هنری نه چندان محبوب کارپنتر در میان ساختمانهای نئوکلاسیک هاروارد، چه میتواند برای ما داشته باشد؟ آفتاب پرستی که برای بلشویکها، نازیها و دموکراسیهای نوپا و کهنه طراحی کرد؟ اما اینها لوکوربوزیه نیست. لوکوربوزیه به همان میزان، شعبده باز فرمهای در زیر نور، مترجم زندگی مدرن به زبان معماری، الگوساز مسکن جمعی، و در کل پیامبر روح نو3Esprit Nouveau بود. در برابر این دو تصویر متناقض، یکی تجربه گر پراشتباه و حتی دیکتاتوری در سرزمین نظم و دیگری میکلانژ جهان مدرن، پرسشی باقی است که لوکوربوزیه برای ما و زمان معاصر چه دارد؟ اگر نخواهیم او را تنها در قفسههای تاریخ ببینیم، لوکوربوزیه چه چیزی داراست که او را فردی حاضر در تعریف جهان امروز ما کند؟ یا بهتر است بپرسیم چگونه لوکوربوزیه هنوز امری معاصر است؟ تبدیل او به ستاره ای از جهان کلاسیکها به همان میزان، تاریخی کردن او و تقلیل او به نقطه ای از روند تجربه تاریخی معماری است. اما لوکوربوزیه فراتر از این است. همچون مارکس که پس از گذشت مارکسیسم سیاسی حتی بیشتر از گذشته بازخوانی میشود، لوکوربوزیه هم در جهان ما به حضوری همراه با بازخوانی احتیاج دارد. هنوز انذارهای او بر سر دوراهیهای معماری معاصر شنیده میشود و نویدهای او برای جهان معاصر منتظر پاسخ اند، از مسئله مسکن اجتماعی گرفته تا جایگاه درست زیبایی شناختی معماری و ضرورت ساخت زبانی نو و در آخر رابطه سیاست و معماری.
شاید دو نگرانی پیش روست که اجازه ندهد از این ادعا به محکمی دفاع کرد و لوکوربوزیه را تبدیل به گزینه ای نه چندان مورد تایید امروز در صفحات تاریخ میکند. یکی از اینها، اشتباهات سیاسی اوست که معماری را نوعی خدمه برای هر کسی و هر تفکری نشان میداد. این اشتباهات سیاسی ما را حتی وا میدارد ردپایی از آن را در ذات خود معماری او بجوییم4 بسیاری بین شهرسازی او و دیدگاههای تبعیض آمیز نژادی و طبقه ای نازیسم همراهی میبینند. گفتههای پراکنده او هم ردپایی از این نگاهها دارد.. به رغم شعارهای انسان گرایانۀ او و یا دعوی غیرسیاسی بودنش، که معماری را فراتر از سیاست و حتی آن را دریچه ای برای پیاده کردن جهان ایده آلی میدید که منازعات سیاسی در آنجا رنگ میبازد، اشتباهات سیاسی او در همراهی با حکومت ویشی و همدلی با نازیها و حتی نظرات یهودی ستیزانه او و همکاری با بلشویکها 5 لوكوربوزيه قبل از شركت در مسابقه اينترنشال … مركزی اداری را در روسيه طراحی كرده بود كه ردپای احتياط و محافظه كاری را در اين كار نيز میتوان ديد. اما طرح متهورانه او برای مركز، كه انسان را وا میدارد كه اگر بلشويكها اين طرح را به جای آن غول كلاسيك كه لنين بر آن ايستاده بود انتخاب میكردند شايد تصوير و حتی آينده ماركسيسيزم شرقی چيز ديگری میشد. اين يك خيال معمارانه و خيالپردازی در باب تاثير معماری است.، وقتی او همزمان برای یک دموکراسی جوان کار میکند و یا در طرح سازمان ملل شرکت میکند، نشان از یک تشتتی دارد که حتی نزدیکی به معماری او را با ترس و احتیاط همراه میکند. میس وندروهه حتی با تمایلات پنهان چپ خود و یا آلتو با دغدغههای انسان گرایانه اش، تکلیفی مشخص با بستر سیاسی مشخصی برای کار داشتند. اما تنوع همکاریهای سیاسی لوکوربوزیه را چگونه با صحبتهای او در باب نقش سیاسی معماری میتواند کنار هم قرار داد؟ آیا کناره گیری او از سیاسیت و انزوای سالهای پایانی زندگی او به جز مسائل خانوادگی و شخصی، و حتی کار در هند، نوعی پشیمانی از این عملکرد بود؟
علیرغم کناره گیری او از سیاست در سالهای پس از جنگ، شاید بتوان تفاوتی به طور مثال تفاوتی بین اشتباهی سیاسی هایدگر در همراهی با نازیسم و اشتباههای سیاسی لوکوربوزیه در همراهی با حکومت ویشی و نازیها دید. شاید همراهی هایدگر با نازیسم از خرده اعتمادی درونی به این تفکر سیاسی به عنوان ابزار شکل دهنده جهانی دید که فلسفه او میجست، اما لوکوربوزیه به گرایشهای سیاسی و قدرتهای وابسته در درجه اول به عنوان ابزاری برای ساخت پروژه هایش و در آخر هم شاید پیاده کردن ایدۀ مرکزی کارهای او نگاه میکرد. او همانطور که میگفت، معماری و نظم درست را فراتر از گرایشهای سیاسی میدید که میتواند یک جهان ایده آل بی منازعه بسازد. تفاوت دیگر این است که برای فلسفه به سرمایه گذار احتیاج ندارید، ولی برای معماری شما به کارفرماهای بزرگ احتیاج دارید و همکاری لوکوربوزیه با این قدرتها، فارغ از گفتههای پراکنده و بودار، به شکلی، ضرورتی ابزاری است تا همدلی اختیاری. لوکوربوزیه ایده آلیست و آوانگارد است، ایده آلیسی که تصوری آینده نگر و آبستره از مفاهیمی مثل انسان و شهر دارد و آوانگاردی که در خیال جهان پیشرواش رنگ واقعیات را نادیده میگیرد. با این تفسیر شاید بتوان تخفیفی برای اشتباهات او در نظر گرفت. در آخر هم میتواند گفت که شاید جستن ارتباطی مستقیم بین سیاست و معماری کاری اشتباه باشد و سیاست معمارانه او با سیاست معماریش متفاوت باشد.
مورد دیگر که لوکوربوزیه را از جهان ما دور میکند، برداشتهای سفت و سخت او در باب نظم و به ویژه انعکاس آن در حیطه شهری است. نظمی که اثری از همدلی با تکثر و تضادهای زندگی ندارد، «قوانین ریاضی بر آن حکمفرمایی میکند»6 سخنی در نامه ای به مادرش در توصیف شاندیگار. و نوعی نگاه تحکمی و کنترلی به زندگی دارد. در روزگاری که معماری صبغه ای دموکراتیک پیدا کرده، از جایگاه متخصص شکل زندگی به مشاوری برای آن تغییر موضع داده، هر روز از مشارکت و انعطاف صحبت میکند و علم روزش رفتارشناسی و روانشناسی محیط شده است، این برداشت از نظم تعابیری خطرناک و خشک پیدا خواهد کرد. حتی اگر این برداشت از نظم خطرناک هم نباشد، شاید دیگر منسوخ است و به آمال و ایده آلهای اوان زندگی مدرن برمی گردد که در جهان پست مدرن ما جایی ندارد. شاید بتوان جایی برای این نگاه به نظم در گرایشات زیبایی شناختی پیدا کرد، اما نظم بدین تعبیر در قالب ساختار فضایی و الگو دهنده عملکرد و رفتار دیگر خریداری ندارد.
شاید این کلام او در کنار لغزشهای سیاسی اوست که ما را از این برداشت لوکوربوزیه ای از نظم میترساند و این ترس بیشتر در قالب شهرسازانه تا معماری انعکاس پیدا کرده است. کافیست پا را از کلام او بیرون گذاشته و به معماریهای او به ویژه معماریهای پس از جنگ او نگاه کنیم در آن تعبیر ملموس تر و متفاوتی از این نظم هویداست. کارهای او در احمد آباد هندوستان نشان خوبی از این پختگی دارد. ویلا سارابای او در احمدآباد، که برای دوستی در باغ خانوادگی آنها ساخته شد، فضایی شناور میان درون و بیرون و بین ساختار خطی خانه نشان میدهد که در آن نظم بیشتر بستر یک زندگی جاری تا تقطیع و تحکیم آن است. بام سبز، ایوان پیش رو و تقسیم بدون دیوار تقدیس جریان آزاد زندگی در یک پلان آزاد است. نظم در اینجا بستر یک آزادی کامل است و شاید پلان بازتر و آزادتر از آن در آن روزگار نتوان یافت. حساسیتهای اقلیمی و فرهنگی او هم بسیار با یک نگاه تحکمی فاصله دارد. پلان ساختمان مرکزی شرکتی نساجی، که ویلای شودان را هم برای صاحب آن طراحی کرد، این آزادی و برداشت از نظم را به خوبی نشان میدهد، پرده ای بتنی برای ایجاد حجاب و سایه در پیش یک معماری متخلل و آزاد در یک اقلیم گرم. پلان او هنوز هم فراتر از بحثهای امروز در باب انعطاف و آزادی نشان از اینها دارد.
در برابر این شک ها، لوکوربوزیه بر مواضعی ایستاده است که هنوز هم و حتی بیشتر از روزگار او نیاز به توجه دارد و همین هاست که به لوکوربوزیه حضوری زنده در جهان ما میبخشد و رجوع به او را امری لازم میسازد. دست کم برای این سه خواست مهم لوکوربوزیه پنجره ای درست برای نگاه به جوابهای احتمالی در جهان معاصر ماست.
اولین مسئله بزرگی که معماری امروز با آن طرف است، فروکاست جایگاه زیبایی شناختی به عنوان یک کنش با ابعاد سیاسی و اجتماعی است، جاییکه زیبایی شناختی به خوشکل ساختن و بزک (beautification) تقلیل پیدا کرده است. ترس تبدیل معماری به مد و فشن در جهان امروز، و اخته کردن ابعاد تاثیر گذار آن ترسی واقعی است. یکی از مهمترین وجوه نگاه لوکوربوزیه به نظم و زیبایی این است که زیبایی امری در خود نیست و تعاملی با شیوه ساخت و ساز، الگوی زندگی، شرایط زمانه، اقلیم و حتی فرهنگ دارد. این تعامل زیبایی را در قالبی کنشی عامل نگه میدارد. این را نبایست به نوعی زیبایی متعهد ترجمه کرد، بلکه نگاهی است که زیبایی در خود و در جایگاه درست خو متعهد است. ما در عصر دیوانگی فرمها و استقلال جنون آمیز آنها به یک چنین تعهدی احتیاج داریم. گیدئون نبض بنیادین ایده ی لوکوربوزیه را «اتحاد میان بیان معماری و بیان تجسمی – هنری زیبایی شناسانه» میدانست، و باید دانست که زیبایی شناسی به عنوان یک کنش اجتماعی تا یک خدمه سرمایه برای ساختن جذابیت و جلوه صرف است. لوکوربوزیه الگویی ایده آل برای احیای رابطه زیبایی و جامعه است. یکی از مهمترین وجوه زیبایی شناسی او، از دریچه بازخوانی معماری کلاسیک، از طریق تعابیری نو همچون مدول و مفهوم نظم، در جهت ایجاد نوعی ارتباط عمیق با جهان تاریخی معماری است. لوکوربوزیه ما را به بازخوانی جهان گذشته فرا میخواند در عین حال که تمام قد در برابر هرگونه گذشته گرایی میایستد. و مضاف بر این خواست جهت احیای جایگاه زیبایی شناختی معماری به عنوان یک کنش معنادار، این واقعیت هنوز پابرجاست که آثار لوکوربوزیه هنوز در خود از نظر زیبایی شناختی حائز ارزش بسیار هستند.
اجازه دهید این وضعیت را به زعم خود روشنتر کنیم. اگر دو ساختمان را در کنار هم قرار دهیم، در عین شعبده بازیهایی که چشم عقل را کور میکند، نمایه ای از وضعیت نه چندان دلگرم کننده معماری در جهان امروز آشکار میشود. یکی مرکز اپل در کالیفرنیاست. این بنا بزرگترین رینگ بسته جهان نامگذاری شده است. در این بنا که یک رینگ خوش ساخت با خطای کمتر از میلیمتر است، ما شاهد فروکاست همۀ ابعاد زیبایی شناختی معمول معماری است. معماری به یک هیچ و دایره در آیین ذن تبدیل میشود، دایره ای که در تکامل اش نیستی است. از آن سو، بنای تازه ساز موزه ی ملی قطر است که توسط هموطن لوکوربوزیه، ژان نوول طراحی شده است. همانقدر که دعوت از سارکوزی و جانی دپ برای افتتاح این بنا جایگاه نمایشی و رسانه ای این ساختمان را نشان میدهد، در ارتباط سطحی و نمایشی طراح با فرهنگ که از صورت گلهای یخ بیابان برای ارتباط با یک فرهنگ الهام گرفته است، نوعی جنون فرم دیده میشود. اینجا همانطور که جنکنز میگفت یک «لذت غياب»7 The Pleasure of Absence تعبیری بود که جنکس برای معماری دیکانستراکشن به کار برد. و يك زيبايي شناسي پوچ است. یکسو یک غیاب معنادار، مینی مالیسمی که به هیچ پهلو میزند و سوی دیگر یک جنون و بازی بی معنا، در این میان آنچه بلاتکلیف میماند جایگاه اثرگذار زیبایی شناختی معماری است. در این جهان همه چیز زیبا و جایز است به شرط آنکه در اینستاگرام دیده شود و فالور جمع کند. جامعه امروز ما نیاز به احیای جایگاه زیبایی شناختی معماری به عنوان یک بستر کنش اجتماعی و سیاسی دارد.
مسئلۀ دیگری که لوکوربوزیه را به جهان امروز ما فرامی خواند مسئله مسکن، چه مسکن ارزان قیمت و چه مسکن اجتماعی است. هبیتاسیون لوکوربوزیه نه فقط یک طرح در خود، که به عنوان روش در حل مسئله مسکن اجتماعی است. در روزگاری که مسکن اجتماعی در بهترین حالت به صدقه ای برای ندارها تبدیل شده است و مسکن ارزان قیمت به یک ساختمان سازی حداقلی – بخوانید یک معماری یال و دم زده – تبدیل شده است، نگاه و توجه او به مسئله مسکن به عنوان یک مسئله اجتماعی و نیازمند برخوردی نو، مسئله بسیار حیاتی در روزگار ماست. حضور پررنگ مسئله مسکن چه در کارهای مدرسه وایمار و چه در کارهای لوکوربوزیه که مسکن اجتماعی را امری کاملا معمارانه به معنای اتم کلمه و نه نوعی صدقه حداقلی در مقیاس سیاست و ساخت و ساز میدید، مسئله ای است که امروز نیاز به طرح دوباره دارد و لوکوربوزیه نقطه بازگشت درستی برای طرح دوبارۀ و درست این مسئله است.
اما مهمتر از همه اینها برای رجوع به لوکوربوزیه، خلق مسئله توسط معماری است. پرابلماتیک کردن معماری در تک تک پروژههای او دیده میشود و او را فراتر از یک سبک یا برخورد به بازیگری تکینه بر صحبنههای متفاوت معمارانه تبدیل میکند. لوکوربوزیه برای فضاهای سیاسی، برای سکونت، برای مذهب، برای شهر نه فقط طراحی که مسئله میسازد. و اگر درست نگاه کنید در هر کدام از طراحی هایش مسئله خاص زمینه را طرح میکند، وقتی به هند میرود و به اقلیم و فرهنگ نگاه میکند، وقتی به سیاست در طراحی کاخ شوراها فکر میکند و حتی وقتی به شهر فکر میکند فارغ از جواب او به این مسئله، و وقتی به تکنولوژی و معنای جدید زیبایی شناختی فکر میکند، در یک کلام تبدیل معماری به یک مسئله تکینه است. طراحی را یک کنش فعال در حل مسائل و نه یک امر فردی، از پیش تعیین شده و زیبایی شناختی صرف میدید. معماری امروز نیاز به ارتقا به عنوان یک مسئله دارد و لوکوربوزیه در هر طرح خود معماری را به این سطح بالا میکشید. در زمانه ای که تکرار، حکمفرمایی سرمایه، پوچی زیبایی شناختی و ناامیدی اجتماعی معماری را به مرزی کشانده که ایمانی به او باقی نگذاشته، مسئله مند کردن معماری تنها دریچه احیای جایگاه اجتماعی و سیاسی آن است و لوکوربوزیه نه به عنوان الگو که به عنوان یک روش دریچه ای برای این احیا میتواند باشد. احیای جایگاه زیبایی شناسی، مسکن اجتماعی و مسئله ساز کردن معماری بسترهایی است که شبح لوکوربوزیه را به جهان ما احضار میکند.
چشمانی که نمیبیند8 این عنوان یکی دو فصل از کتاب به سوی یک معماری نوین لوکوربوزیه است.
آنچه در پس این خواست ها، و یا خواستهای بیشتری که میتوانست مطرح شود، وجود دارد این است که اگر خواستی برای حضور لوکوربوزیه در جهان ما وجود دارد نه به عنوان یک الگو، که به عنوان مرجع بازخوانی مسائل امروز است. این بازخوانی تکرار نیست. دوستی در دانشگاه دولتی مسکو مقاله ای مفصل با عنوان به سوی معماری نوین 2 نوشته بود که بهترین مصداق حرف مارکس در باب تکرار تاریخ است که ابتدا به عنوان تراژدی و سپس مضحک بروز خواهد کرد. تکرار هم اینجا معنا ندارد. لوکوربوزیه شاید نتواند دیگر مدل قرار بگیرد، که شاید دیگر محلی از اعراب ندارد – هر چند که لوکوربوزیه به عنوان شعبده باز فرم هنوز هم الگویی بدون جایگزین هست9 فیلیپ جانسون در جایی گفته بود که روی یک کاغذ سفید ترکیبی سطحی از مربعها بسازید تا شاهکار عمل لوکوربوزیه را بر دیوار کلیسای رونشان درک کنید. نکته ای قابل تآمل: جانسون کسی بود که پای لوکوربوزیه را مثل میس وندروهه به امریکا باز کرد. آیا همدلیهای جانسون با فاشیسم و راست افراطی نقشی در این گرایش به لوکوربوزیه دارد؟ رجوع کنید به زندگی نامه فیلیپ جانسون: Lamster, Mark. The Man in the Glass House: Philip Johnson, Architect of the Modern Century. (New Yord: Little, Brown: 2018). – اما میتواند مرجعی برای بازتعریف رابطه ما با جهان و معماری معاصر شود. ما نیاز به بازخوانی او داریم. این یک دعوت پیشنهادی نیست، یک ضرورت است. به نظر میرسد تاریخ یکبار دیگر در حال تکرار است و برای جلوگیری از مضحکه تقلید یا تکرار اشتباه، نیاز به رجوعی انتقادی به تجربیات جهان مدرن، به جای افتادن در مدارا و پذیرش همه چیز به اسم پست مدرن داریم. ژیژک به درستی در نقد صحبت فوکویاما از پایان تاریخ میگوید که به محض گفته شدن این حرف همه در رد آن داد سر دادند اما آنجا که به عمل میرسید نوعی اذعان عمومی به این پایان وجود داشت. معماری مصداق همین وضعیت است. وقتی صحبت از شهر درخشان و یا پلان لوکوربوزیه برای پاریس میشود خون ما به جوش میآید که چگونه میتوان یک چنین نظم خشکی را پیشنهاد داد، اما به دور و بر خود که نگاه کنیم شهرهای درخشان یکی پس از دیگری ساخته میشوند. شايد ديگر پيشنهاد تخريب پاريسها را ندهيم، اما خیال نه چندان جدی دیروز واقعیت رایج امروز شده است. شهر اینچئون کره جنوبی به عنوان شهر هوشمند آینده معرفی میشود. برج هایی در میان باغ شهری پیاده در میان. این یکی از صدها مثالی است که شهری درخشان در روزگار تاکید بر نوشهرسازی و روابط انسانی ساخته میشود.
احتیاطهای پست مدرن و تجربیات بحرانهای دوران مدرن از جنگ گرفته تا تخریب محیط زیست، به ما اعتمادی کاذب بخشیده که تصور میکنیم در بستری از خرد جمعی و محتاط زندگی میکینم که دیگر ما را به سمت اشتباههای بزرگ نمیکشاند. شواهد دور و بر دنیای ما چیز دیگری را نشان میدهد. برخی بر آنند که بحران یک مرحله همیشگی و همراه دنیای ماست، و دیگر گره گاهی بزرگ در قالب بحران پیش روی ما نخواهد بود. کرونا، محیط زیست و بحرانهای سیاسی امروز میبایست ما را از این خیال خوش بیدار کند. این فراخوان وقتی اهمیت دوچندان پیدا میکند که بدانیم ما در وضعیت مشابهی همچون لوکوربوزیه در اوان قرن بیستم قرار داریم و تاریخ در حال تکرار است. ما امروز از عینک بحرانهای دهه شصت به تاریخ معماری مدرن نگاه میکنیم و از این همه ایمان و امید شکه میشویم، اعتماد به عقل، زدودن تاریخ و یک معماری اینترناسیونال که پاسخی برای همه ی دردها میجست. معماری سبز با تکیه بر تکنولوژیهای هوشنمند و تصویر سازیهای مجازی شکوهمند، انگار این تنها نجات دهنده و تقدیر محتوم ماست. معماری سبز امروزی جایگاهی مشابه جایگاه معماری مدرن پیدا کرده است و ما خود را در وضعیت تکرار میبینیم. این روزها اگر کسی بگوید که من با معماری سبز همدل نیستم، انگار کفر گفته است. این همان روح یونیورسالیسم است. ادعا هم این است که این یونیورسال با معادلهای قرن بیستمی خود فرق میکند و میتواند تعبیرهای خاص بسیار پیدا کند و عاقبتی مثل عاقبت یونیورسالیسم مدرن نخواهد داشت و ما را به جای یک بازنگری انتقادی به یک همدلی بدون تعلل میخواند که وقت تنگ است و باید کاری انجام داد. ما همان خوشبینی را در معماری سبز میبینیم که قرن بیستم به پای معماری مدرن ریخت. آیا سبز دیگر پایان تاریخ است و ما دیگر بحرانی را از دریچه ی این همدلی جهانشمول نخواهیم دید؟ شاید دیگر فرصتی برای از سر گذراندن یک بحران جهانی برای فهم این خیال خام نباشد. ما نیاز به یک کنش انتقادی درون این یونیورسالیسم و دیدن بحرانها نه پس از اتفاق افتادن آن داریم. اینجاست که نوعی خرد تاریخی از دریچه ی بازخوانی افرادی همچون لوکوربوزیه از دریچه ی مسئله مند کردن معماری، احیای جایگاه کنش گر زیبایی شناختی معماری و تفکر در باب مسائلی همچون مسکن و محیط زیست داریم. ما نه به محکومیت لوکوربوزیه و تاریخی کردن او، و یا حتی تکرار او، که به احیا و بازخوانی او احتیاج داریم. در اینجا انسان یاد مارکس میافتد و پرسش مشابهی که چپ از مارکس در جهان امروز میکند برای ما معمارها از دریچه افراد و تفکرهای کلیدی همچون لوکوربوزیه مطرح است. دریدا در رجوع به سخن مارکس در ابتدای مانیفست کمونیسم که شبح کمونیسم را بر فراز اروپا میدید، هنوز شبح مارکس و انترناسیونال را بر سر جهان ما میدید.10 Sprinker, Michel (ed) Ghostly Demarcations; A Symposium on Jacques Derrida›s Specters of Marx (London: Verso, 2008) شبح لوکوربوزیه هم حتی در غیاب معماری خاص او بر سر جهان معماری میچرخد و ما را به بازنگری از عینک او به مسائل خاص معماری خود میکند. نکند که یک بار دیگر تاریخ اینار به شکل مضحک و در نتیجه دردآوری تبدیل شود.