سینما, هنرنگار-۱

آیین هپروتی

[درباره‌ی عمارت‌های نمایش فیلم در برلین]

زیگفرید کراکائر
ترجمه: محمد زرینه

تصویر بزرگی از اماکنی در برلین که عمارتهای سرگرمی هستند و از آنها به عنوان سینما تئاتر (کینو) یاد می شوند، از حالتی جسورانه برخوردارند. و در این اواخر از بخش قدیمی برلین و حومه آن، تعداد زیادی از آنها مشغول خدمت رسانی به شمار زیادی از تماشاگران هستند، حتی با وجودی که شمارشان رو به کاهش یافتن است. در ابعاد بسیار بیشتر در نسبت با فیلمخانه ها و حتی سالن های تئاتر معمولی، شرایط این عمارتها به عنوان موقعیت، دیداری سرزمین افسانه های پریان، ساختاربخش چهره برلین هستند.ابرکاخها (در راس همه بنای زوو در برلین)، عمارتی که توسط پوئلزیگ ساخته شد، مارموهاوس و هر چه که نامگذاری شده و محل فروش بلیط و سرگرمی روزی از پی روز دیگری است. نمونه جدید ساخته شده گلوریاپالاس که خود ثبت کننده موقعیت شکیل این اماکن است، اعلام موجودیت کرده و در مسیر توسعه یکسان هدایت می شود.
ظرافت و شکوه نشان دهنده سطح این سالنهای تئاتر است. مانند لابی هتل ها، آنها زیارتگاههایی برای عمل آوری لذت هستند و افسونشان جهات قابل توجهی دارد. و لی هنگامیکه موقعیت معماری تا حدی به باد پرسش گرفته شد، حمایت ها در راستای درست کردن فضایی سامان یافتند، که هیچ راه حلی برای جایگزین کردن کلیساهای عقب مانده و پرطمطراق سکولارعصر ویلهلم وجود ندارد. برای نمونه مانند راین گراد که در صدد نشان دادن مظهری از گنجینه نیبلونگن واگنری است. درمقابل، معماری عمارتهای سینمایی با فاصله و حالت خلقت نمایی مازاد، تحول یافته است. ذائقه ای که در ابعادی دیگر از پیوندی با صفتی فانتزی ، پالایش یافته و بذر تغییرات جزئیات هزینه بردار را پاشید. بنای گلوریا پالاس خود را به عنوان سالن تئاتر باروک معرفی کرد و مجموعی از پیروانش ، شماری از هزاران توانستند با گردهمایی، در این مکان مجاور شوند.
برنامه ها به شکلی فزاینده نشان دهنده نمایشی شکیل و پرطمطراق بود، روزها از پی روزهایی که فیلمها به نمایش درمی آمدند سپری می شد و هرکدام متناظر با شرایط موجود هامونی خود را داشتند، جریان اصلی نمایش ها سیاق کارهای مستقل آمریکایی را اقتباس کرده و در مجموعه بزرگی از فیلمها ادغام شدند، مانند برنامه هایی روی کاغذ که برای عده مخاطبان در مجله ها بسط یافته و نمایش ها در یک فراوانی ساختارمند تولید شده و خود را معرفی کردند. بازتابی پرزرق و برقی که مانند مخلوقی از دل فیلمها بیرون می خزید. کار هنری مطلق برگرفته از اثرات پیرامون فعالیتهای هنری سراسری و در نسبت با فضای موجود ، به تمامی صحنه های معنایی ممکن ورود کرد. بارقه ها، شعاعهای خود را در مجامع عمومی، از میان جشن وحشت و یا شکلی از عدم توازن رنگی یا نگاه شیشه ای مانند، به شکلی مقطوع پخش کرد و بازتاب صدا و مزیت رنگی خود را به صورت هیجانی در میان گذاشت. یک فانوس خیالی سمعی و بصری که ساختار فعالیت فیزیکی خود را روی صحنه محقق ساخت: پانتومیم و باله. تا اینکه در نهایت سیمای روشن بروز یافته وقایع سه بعدی صحنه ، به تدریج، با توهمی دوبعدی آمیخته شدند.

ووگا کمپلکس، برلین، طراحی از اریش مندلسون، تاریخ ساخت ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۱
Universum Cinema (SCHAUBUHNE), by Erich Mendelsohn, Berlin

از خلال این جنگ نمایش مشروعیت، مانند نمایش هایی که سویه هایی جذاب در برلین امروز دارند. بهت را در سطحی از فرهنگ امروز بیدار کرده و توده ها را هدف گرفته اند.
جماعت انبوه ولایات گرد هم آورده شده و تحت فشاری متمرکز قرار دارند و این مسئله باعث شده که داشتن روح جمعی و فرهنگی که بتواند منجر به هم افزایی و نقطه عطف اجتماعی بشود، از آنها سلب شده است. در مراکز عظیم صنعتی جائیکه عده زیادی از آنها به چشم می خورند، به عنوان کارگرانی که قادر به تصور سیر زندگی خود نیستند غافلگیر شده اند. آنها بازیچه دست سرگرمی آشغال و منسوخ بالادست هستند، تاجائیکه به عنوان رویکردهای برتری اجتماعی تکرارشونده، افق های فرهنگ را محدود ساخته است. در نقطه مقابل در ولایات بزرگتر مردم بواسطه شرایط صنعتی تحت انقیاد قرار نداشته ولی نیروهای سنتی به شکلی قدرتمند توده ها را از شکل دادن به ساختار فرهنگی و روحی خود ناتوان ساخته اند. طبقه متوسط بورژوا از آنها جدا شده، به همان صورتی که این ذخیره انسانی به هیچ رسیده و تا به جایی پیشرفته که از آنان نهگبانانی متوهم در خصوص فرهنگ و آموزش ساخته است. اثر آنها منجر به ساخته شدن واحه ای برای خودشان شده که وزنش منجر به زیرپاگذاشتن انبوه خلق و لکه دار کردن نمایشهایشان شده است.
از این مسئله نمی توان چشم پوشید که چهار میلیون نفر در برلین حضور دارند. ضرورت آشکار و تغییر وضعیت آنها در خیابان ، به سوی زیستی غیرقابل تحمل به مرحله رسیده است که حتی منجر به تعرض به فضای داخلی هم شده است. بیشتر مردم خودشان را با توده هایی در یافته اند که با ضرب العجل و با عنوان توسعه قدرت تولید در قلمرو روح جمعی و فرهنگی حول محور ارزش اقتصادی سامان یافته است. این جماعت قادر به ترک قلمرو و ابزارهایشان نیستند، آنها تبدیل به افرادی می شوند که همه چیز را نادیده انگاشته اند، امتناع از پذیرش این وضعیت چند تکه، در اضای صرف شدنشان برای خدمت به میزهایشان گذشته است – تنها اتاق های کمی برای برای کسانی که از آنها به عنوان طبقه تحصیل کرده یاد می شود، به جامانده ، که در این شرایط یا باید خدمت کنند و یا نخبگی خشک خود را حفظ کنند، محصور شدن در این موقعیت، در هر موردی و درنهایت آن است. آنها به واسطه انبوهه مردم در حال جذب شدن هستند، که به ستاره های فیلم ها، مجلات و نمایش های جذاب انجامیده است.

ووگا کمپلکس، برلین، طراحی از اریش مندلسون، تاریخ ساخت ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۱
Universum Cinema (SCHAUBUHNE), by Erich Mendelsohn, Berlin

اما این ها مواردی است که فقط به نقطه پایانی این بهت نمی انجامد. در واقع، حقیقت بسیار متورمی است که اهداف این بهت زدگی در سامان یافتن اختلاف با عوامل خارجی، مرزهای جهان انبوهه ها را مشخص می سازد. حقیقتی که نشان از فقدان هر اعتبار و وابستگی به انگیزه های مادی است و این موقعیت توام با چسبندگی هر چه برای پوشاندن این شرایط در تلاش است بیشتر آن را نمایان می کند. در حقیقت این نمایش ها به صورت آشکار بازگوکننده موقعیتی مخدوش به هزاران چشم و گوش در جامعه است. این مسئله ای است که آنها را قادر به برانگیخته شدن در قبال تنشی می سازد که در مقام ارجحیت و به شکلی پذیرفتنی و تغییری رادیکال، در خیابانهای برلین جریان دارد. مسئله ای که اغلب با ضربه نایش از لحظه بصیرت روی داده و روزی به فروپاشی ناگهانی تمام آن خواهد انجامید. سرگرمی در حوزه عمومی قرار است همان اثر را داشته باشد.
اغلب اوقات مسائل آنطور که دربرنامه های مد روز سالن های بزرگ نمایش به چشم می خوردند، نیست. حتی برای آنکه آنها چنین موقعیتی را احضار کنند، به سرعت سویش وضعیت را مصادره کرده و با شمار گسترده ای از نقاط تحت تاثیر قرار می دهند – که به واسطه سرشت درونی این مسئله، نیازمند فاصله از مسئله ای دیگر – که عطفی به سطحی«هنرمندانه»است. این نمایش های گسترده و شکیل، فشار را معطوف به آمیختن نکته هایی از عوامل بیرونی به سوی وحدتی ارگانیک می سازند، تا با شروع سازوکاری مهندسی شده و با تاکید بر شکلی از تمایز، به استقرار نهادهای عالی فرهنگی منجر شود. این توجهات منجر به موقعیت والا و تقدس یافته ای می شود و بر اساس این طرح، آثار از موقعیتی ابدی و برجسته برخوردار می شوند – مانند برداشتن قدمی کوچک برای روشن کردن شمع نذری است- نمایشی که خودش در آرزوی ارتقای به جایگاهی مشابه، با خط مشی ارگانیک، به صورت زیبایی شناسی مطلق است و فقط به عنوان اثری هنری شانیت دارد. فیلم به تنهایی بخش ناچیزی برای ارائه کردن دارد. نه به خاطر آنکه در درجه اول قصد افزایش نقش خود را در پر کردن حجم این بهت زدگی داشته باشد، بلکه این تظاهر باید خود را در چارچوبی هنری معرفی بکند. سینما جایگاه محفوظ و مستقلی نسبت به صحنه تئاتر دارد و هنوز از موقعیت، هدایت تماشاخانه در راستای ایجاد بهت برای برای بازگشت به صحنه برخوردار است. فرآیندی که به خلق مخاطب جهان وطنی و برای هرکس در وضعیتی مشابه است. از مدیر بانک تا کارمند فروش، از تکخوان زن تا تندنویس را دربرمیگیرد. این ها افسوس خوردن های با خودی است که سعی می کند ذائقه عمومی توده های عقب افتاده را رد کند، میراث فرهنگی ، که توده از پذیرش آن به عنوان دارایی تاریخی سرباز زده، تا جائیکه واقعیت اقتصادی و اجتماعی به مطابقت و تغییر با آن انجامیده است.
منتقدان برلینی ها را نسبت به اعتیاد به این شرایط بهت گونه سرزنش می کنند، که البته یک رویکرد حقیر بورژوایی است. به طور قطع این اعتیاد به بهت زدگی در برلین دامنه بیشتری در نسبت با حومه آن دارد، اما تنشی که در سوژه کار خلق هم وجود دارد ، بزرگتر و بسی محسوس تر است. شکلی از تنش اساسی و رسمی است ، که روزشان را به تمامی و بدون هیچگونه تحققی، اشغال می کند. فقدانی بزرگ که تمنای جبران شدن داشته، اما این ضرورت ، فقط در صورت های مفصل بندی شده که برای آن جایگاهی وجود دارد و در فرم با زمان آزاد و با فرم مشغولیت محور، انطباق پیدا می کند.
یک صورت غریزی صحیح، این مسئله را درمی یابد که ضرورت سرگرمی اقناع کننده است. طراحی داخل تماشاخانه فیلم فقط برای یک هدف عرضه می شود: میخکوب کردن عطف بینندگان نسبت به پیرامون برای آنکه نتوانند لحظه ای در خلوت تامل کنند. این موقعیت های مشابه حسانی برای آنکه هیچگونه فضایی برای کوچکترین تاملی میان افراد صورت نگیرد موفق می شوند. حلقه نجاتی که بر افکار نوری منعکس کرده و با پالسهایی هارمونیکی که تولید می کند، ناظر را بر روی آب حفظ می کند. میل شدی برای تقاضای این موقعیت بهت انگیز دال بر جذبه درناب بودن نمایش خارجی است. از این رو تمایلی غیرقابل انکار به خصوص در برلین نسبت تمام صورتهای سرگرمی در جهت توهمات و به صورت موازی، با تمایل افزایش شمار این صورت پردازیها ، در نشریات روزانه و نشریات دوره ای وجود دارد.

Schöneberg_Sportpalast

پافشاری بر یک موضع از مزیتی صادقانه برخوردار است. اتخاد موضع تهدید نسبت با حقیقت نمی تواند موقعیتی خارجی داشته باشد، تهدید حقیقت فقط بوسیله سادگی موکد، نسبت به ارزشهای فرهنگی که امروز غیرواقعی شده اند امکانپذیر است. این ارزشها توسط سواستفاده سهل انگارانه از مفاهیمی مانند شخصیت، باطن، تراژدی و به تبع آن رویکردهایی که خودشان عطف به ایده های رفیعی داشتهاند ، اما به خاطر تغییرات اجتماعی تا حدود زیادی جایگاه خود را از دست داده اند. علاوه برآن، بسیاری از این مفاهیم دارای بار ثانویه بدی شده اند، دلیل آن مسئله این است که به شکلی غیر موجه و با منحرف شدن عطف توجه و نادیده گرفته شدن زیانهای اجتماعی به فضاهای خصوصی معطوف شده اند. نمونه هایی از این سرکوبی، به اندازه کافی در حوزه های اجتماعی، نمایشی و موسیقی وجود دارند. آنها با در نظر گرفتن وضعیت هنر والا که به طور قطع ، با تکرار قالب های بی مورد که شکلی از پرهیز بیان ضرورت های زمانه ما بود، معطوف بودند، حقیقتی که به شکلی غیرمستقیم و به واسطه کیفیتی برگرفته از زیست هنرمند به صورت آثاری قابل احترام تایید می شوند. به معنای دقیق کلمه، این برخورد صادقانه مخاطبان برلینی است ، آن هنگام که با کم فروغ بودن اتفاقات هنر مواجه می شوند(که به عنوان نتیجه مشخص آن چیزی است که از شرایط باقیمانده است). ارجحیت دادن با تقابل چهره این موجودیت مهیب تماشاخانه ها – موجودیتی که به خوبی می توان در خصوص زندگی اجتماعی در برلین لحاظ کرد – نمایه هایی از رویکردهای واکنشگرایانه است. نظم و شکل فرهنگی ایده آلی که به عنوان شبح ما را به حال خود رها کرده، مشروعیت خود را در این تماشاخانه ها از دست می دهد. با این حال جدای از عناصری که از بیرون به سرعت ارتقاء می یابند، بهت موجود می کوشد تا به خط یک ایده آل فرهنگی جدید بپردازد – که تنها به شکلی اتفاقی به عنوان واکنشی در نسبت با هرج و مرج با دنیای امروز ما معنادار است – دنیایی که با زرق و برق ها آراسته شده و در جهت بازگشت به مرحله ای است که دیگر وجود نداشته و به آن فشار وارد می شود. به جای نشان دادن تجزیه قطعی دولت، نمایشهایی از این دست قرار است به بازنمایی پرداخته و تماشاخانه ها به چسباندن قطعات به یکدیگر پرداخته و یا در واقع خود را به عنوان اجزایی از خلق موقعیت ارگانیک معرفی می کنند.
این عمل موقعیت انتقام جویانه خود را در شرایط ناب هنری به دست می دهد، ادغام فیلم در راستای برنامه یکپارچه سازی ، آن را از هرگونه اثر گذاری که می تواند داشته باشد محروم ساخته و دیگر نمی تواند به ایفای نقش خود بپردازد. و به نظر می رسد از حیث در صدر نمایش بودن و به منظور اتخاذ موضعی انتقادی، دیگر نمی توان فیلم را درشمار پدیده ای خاص از حیث زیستی قلمداد کرد. دوبعدی بودن تولیدات سینمایی، توهمی خارج از جهان فیزیکی ، بی هیچ نیاز مکملی است. حتی اگر صحنه های مادی واقعی در حاشیه فیلم نمایش داده شوند، نوعی پس روی به صورت چهره ای تخت و فریبنده افشا می شود. نزدیک بودن ، نسبتی عملی است که که فضای تخریب شده حقیقی را ، به صورتی که ویژه آن مسئله است بر روی پرده نمایش می دهد. صورتی زیستی اغراق شده ، خاستگاههای فیلم جهانی است که فقط یک چیز را نشان دهد، و همین طور می تواند هادی سوداگرانی از فضای سه بعدی پیرامون و سقوط به معنای توهم کلمه باشد. به نظر می سد که یک نقاشی هم قدرت خود را در تصاویر زیستی از دست می دهد، در واقع، عطف مسئله این است که در پس جاه طلبی های هنرمندانه، حرکت به سمت ترکیب فیلم با یک مطلق انگاری کاذب ، ناشایست است و آنچه بر جای می ماند حاصلی در برندارد. نتیجه بهترین حالت ، وجه کاربردی هنر است.
اما تماشاخانه ها در مواجهه با پیرامون، از وظایف بیشتری در نسبت با هنر کاربردی برخوردار هستند. آنها از پس تحقق برنامه شان برنخواهند آمد. – مشغله ای معطوف به امر زیباشناختی، که زمینه تحقق آن ، فقط از هم نهشتی با ارتجاع حاصل می شود. – چراکه نقطه مغازله آنها تئاتر بوده و در تقلای رهایی از اضطراب در جهت احیای فرهنگ قدیم هستند. بنابراین باید خود را از شر همه چیز خلاص کرده، که محروم ساختن فیلم ، از دغدغه مندی است که آن را تبدیل به هنری می سازد، که در راستای شکلی از بهت رو به گسترش ، به جای داشتن موقعیتی سازنده است. این کار در برلین سرای خلق صورت پذیرفته است. – که به سادگی به خود اجازه فرورفتن در بهت را برای آنکه بسیار به حقیقت نزدیک هستند ، داده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *